Android...سرزمین آندروید
دنياي دانلود انواع برنامه موبايل و نرم افزار وكتاب موبایل ،کتابهای اموزشی و مطالب اموزشی...
هفت جا نفس خود را حقیر دیدم

نخست :هنگامی که به پستی تن میداد تا بلندی یابد

دوم : آنگاه که در برابر از پا افتادگان میپرید

سوم : آنگاه که میان آسانی و دشواری مختار شد و آسان را برگزید

چهارم : آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند خود را دلداری داد

پنجم : آنگاه که از ناچاری تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست

ششم : آنگاه که چهره ای را نکوهش کرد حال آنکه یکی از نقابهای خودش بود

هفتم : آنگاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت پنداشت

جبران خلیل جبران

استادی از شاگردانش پرسید:

چرا وقتی ما عصبانی هستیم داد میزنیم؟

چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند ؟

شاگردانش فکری کردند و یکی از ان ها گفت :

چون در ان لحظه ارامش و خونسردیمان را از دست می دهیم .

استاد پرسید : این که ارامشمان را از دست میدهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟

ایا نمیتوان با صدای ملایم صحبت کرد؟چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب هایی دادند اما پاسخ هیچ کدام استاد را راضی نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد:

هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند قلب هایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.

انها برای این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند .

هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد این فاصله بیشتر است و ان ها باید صدایشان را بلند تر کنند.

سپس استاد پرسید:

هنگامی که دو نفر عاشق هم باشند چه اتفاقی می افتد؟

ان ها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به ارامی با هم صحبت می کنند . چرا؟

چون قلب هایشان خیلی به نزدیک است.

فاصله قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است و فاصله قلب هایشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد:

هنگامی که عشقمان به یکدیگر بیشتر شد چه اتفاقی می افتد؟ انها حتی حرف معمولی با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود .

سرانجام حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند این هنگامی است که دیگر فاصله ای بین قلب های انها باقی نمانده باشد.

این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست که خدا حرف نمیزند اما همیشه صدایش را در وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون انکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی...

شنبه 19 آذر 1390برچسب:امید , :: 23:53 ::  نويسنده : ABD

روزی تصمیم گرفتم که همه چیز را رها کنم .شغلم را دوستم را مذهبم را زندگی ام را.

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.به خدا گفتم آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برای من بیاوری

و جواب او مرا شگفت زده کرد.

او گفت آیا درخت سرخس و بامبو را میبینی؟

پاسخ دادم: بلی

فرمود هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم به خوبی از آنها مراقبت کردم و به آنها نور و غذای کافی دادم.دیر زمانی نپاییدکه سرخس تمام زمین را فراگرفت اما از بامبو خبری نبود .من از او قطع امید نکردم.در دومین سال بعد سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبو خبری نبود.من بامبو را رها نکردم .در سالهای سوم و چهارم هم بامبوها رشدی نکردند.اما من باز هم از آنها قطع امید نکردم .در سال پنجم جوانه ی کوچکی از بامبوها نمایان شد اما در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گدشت شش ماه ارتفاعش به صد فوت رسید. پنج سال طول کشید تا ریشه های بامبو به اندازه ی کافی قوی شوند ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه را که برای زندگی به آن نیاز داشتند فراهم می ساختند.

خداوند میفرماید:آیا میدانی که در تمام این سالها که تو درگیر مبارزه با مشکلات و سختیها بودی ریشه هایت را مستحکم می ساختی.من در تمام این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.

هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند و هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند.زمان تو فرا خواهد رسید تو نیز رشد میکنی و قد میکشی.

از او پرسیدم من چقدر قد میکشم؟

در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد کرد؟

جواب دادم:هر چقدر که بتوانم

گفت:تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی هر چقدر که بتوانی


بی تو، مهتاب‌ شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید :

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ‌ای چند بر این آب نظر کن ،

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،

باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم :‌ حذر از عشق !؟ – ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …

اشک در چشم تو لرزید ،

ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

شنبه 19 آذر 1390برچسب:انسانیت , :: 23:51 ::  نويسنده : ABD

چهار شمع به اهستگی می سوختند در ان محیط ارام صدای محبت انها به گوش میرسید و شمع اول گفت: من صلح و ارامش هستم هیچ کس نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی میمیرم ....پس شعله صلح و ارامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم ولی در زندگی بیشتر ادمها دیگر ضروری ایی نیستم پس دلیلی وجودندارد که دیگر روشن بمانم...پس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش شد ....... شمع سوم با ناراحتی گفت :من عشق هستم ولی توانایی ان را ندارم که دیگر روشن بمانم انسان ها مرا در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمیکنند انها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند..... طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموشی را دید و گفت چرا خاموش شده اید همه انتظار دارند که شما تا لحظه روشن بمانید.....پس شروع به گریه کرد پس .......شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم میتوانی بقیه شمع ها را دوباره روشن کنی من امید هستم با چشمانی که اشک و شوق میدرخشید..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شودهر یک از ما در این صورت میتوانیم امید*ایمان*ارامش*وعشق را در خود زنده نگه داریم ناامیدی معنایی ندارد نور امید همیشه در دلت روشن و زنده است فرقی نمیکند گودال ابی کوچک باشی یا دریایی بی کران زلال که باشی اسمان در توست سقف ارزو ها یت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی به ان نصب کنی برای رسیدن به انچه تاکنون نداشته اید

باید کسی شوید که تاکنون نبوده اید .........

شنبه 19 آذر 1390برچسب:خدایا,,,,, , :: 23:50 ::  نويسنده : ABD

خدایا..... به من تو توفیق تلاش در شکست *صبر در نومیدی* رفتن بی همراه *کار بی پاداش* فداکاری در سکوت *دین بی دنیا* عظمت بی نام* خدمت بی نان* ایمان بی ریا* خوبی بی نمود* عشق بی هوس* تنهایی در انبوه جمعیت* دوست داشتن *بدون انکه دوست بداند *روزی کن........

 

 

 

 

 

 

اگر هر مشکلی داشته باشیم،پدیدهای است که به ما آرامش میدهد.اگر حالت تهوعی داشته باشیم،استفراغی به ما احساس آرامش می دهد،اگر گناهی کرده باشیم،توجه به توبه پذیری خداوند به ما آرامش میدهد،اگر بیمار باشیم،دوا ودرمان به ما آرامش میدهد و اگر دوا ودرمانی نباشد،در نهایت مرگ به ما آرامش میدهد،اما فقط در صورتی که فرد صالحی باشیم،اگر غیر از این باشد،عذاب قبر باعث سلب آرامش ما می شود،ولی دراین صورت هم امیدی هست،وآن چیزی نیست جز:

شفاعت اولیای الهی.

داستان کوتاه خواندنی “قدرت بخشش”

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد…..

روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.

مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید

از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد

مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود،

از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند

راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد

تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:

«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است،

اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.

اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى . . .

 

 

ای نا رفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور کنم.یا پاشیدن زهر نا مردیت را

خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


محبت به نامرد ، کردم بسی
محبت نشاید به هر نا کسی
تهی دستی و بی کسی درد نیست
که دردی چو دیدار نامرد نیست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مرا هرگز نباشد بیمی از مشت

برادر جان مرا نامردمی کشت

فتوت پیشه خندد روی در روی

زند نامرد ناکـــس خنجر از پشت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به نامردی نامردان قسم جانا که نامردی

که نامردان خجل گشتند از بس که تو نامردی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به نامردمان مهر کردم بسی
نچیدم گل مردمی از کسی
بسا کس که از پا در افتاده بود
سراسر توان را زکف داده بود
به حیلت گری خنجر از پشت زد
بخونم ز نامردی انگشت زد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درامدی. نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد
نمیبخشمت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده

باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست
به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همه از مرگ می ترسن ما از رفیق نامرد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اس ام اس های عاشقانه از جملات عارفان بزرگ

 

اگر مهربانی یکی از درسهایمان بود، بی شک تو شاگرد اول دنیا بودی…

 

————————————–

بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست…

دیگران از ساغر و ساقی و ما از جام دوست…

————————————–

برای خندیدن منتظر خوشبختی نباش…

شاید خوشبختی منتظر خنده ی توست…

 

————————————–

ساقیا! باز خماریم به جامی بنواز…

خاطر خسته ما را به سلامی بنواز…

گر میسر نشود بگذری از کوچه ما…

گاه گاهی دل ما را به پیامی بنواز!

————————————–

اگه فراموشم کنی میرم سراغ سرنوشت…

میگم چرا اسم منو فقط تو قلب تو نوشت…

اگه فراموشم کنی سلطان قصر غم میشم…

مثل یه شمع بی فروغ لحظه به لحظه کم میشم…

————————————–

به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟

به چه میخندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه میخندی تو؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟

خنده دار است، بـخـنــــد….

————————————–

اگر دارم دلی آرام، فدای دوست میسازم…

در این دنیای بی حاصل به لطف دوست مینازم…

————————————–

اگر دنیا رو بهم بدن تا بی خیال دنیا بشم…

تو رو برمیدارم، بی خیال دنیا میشم…

————————————–

اگر قلبم از چوب بود…

آن را به آتشکده چشمانت میسپردم…

————————————–

آرامتر سکوت کن…

صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد…

————————————–

با بزرگترین عشق در کوتاهترین جمله،

روی لطیفترین گل مینویسم:

به یادتم…

————————————–

من امیدم را در یاس یافتم…

مهتابم را در شب…

عشقم را در سال بد یافتم…

و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم گر گرفتم…

————————————–

به یادتان می آورم تا بدانید که،

زیباترین منش آدمی محبت اوست،

پس محبت کنید، چه به دوست، چه به دشمن،

که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست…

(کورش کبیر)

————————————–

پای سگ بوسید مجنون، خلق گفتند کافر است…

گفت: این سگ گاه گاهی کوی لیلا رفته است…

————————————–

بیندیش چه چیز بهترین است؟

من آنرا برایت آرزو میکنم…

(شکسپیر)

نثر پند آموز پیامبر اکرم(ص) و حضرت عزراییل

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:
ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…

 

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 23:45 ::  نويسنده : ABD

داستان آموزنده بزرگترین افتخار

سر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم

او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم……

مشاهده کامل در ادامه
 

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.

اس ام اس فلسفی عرفانی جدید دی ماه 89

اس ام اس فلسفی و عرفانی جدید

آن کسی که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد

آن کسی که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد

——————————————————کسی که برای بودنت خدا را شکر نمی کند
برای برگشتنت نیز دعا نخواهد کرد

 

 

——————————————————

گاهی خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو قفل می کنه
زیباست اگه فکر کنی شاید بیرون
طوفانه و خدا میخواد از تو محافظت کنه

——————————————————

زبان تا در دهان باشد زبان است / اگر یک نقطه افزون شود زیان است

——————————————————

وقتی به آفتاب پشت می کنی، چیزی جز سایه خودت نمی بینی

——————————————————

انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگردد
نه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود

——————————————————

سیبی که از درخت دل می کند، زودتر سقوط می کند !

——————————————————

بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید
خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند

——————————————————

اگر خواهان تماشای ستاره‌ها هستی، تاریکی شرط ضروری دیدن آن‌هاست

——————————————————

آنانی که طریق خدا را می‌شناسند، در تاریکی نیز آن را می‌یابند

——————————————————

به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوی پر نور ترین
ستاره هاست

——————————————————

برنده میگوید مشکل است اما ممکن
بازنده میگوید ممکن است اما مشکل

——————————————————

کسی که در بیرون از خانه خود را عاقلتر از محیط خانه نشان دهد، احمقی بیش نیست

——————————————————

این که چقدر زمان داری مهم نیست چگونه می گذرانی مهم است
(لینکلن)

——————————————————

ادب و محبت خرجی ندارد ولی همه چیز را خریداری میکند
متاجیو

——————————————————

راه آشتی را کسی باید بیابد که خود سبب جدایی شده است

بیش از حد عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست
(مارون)

——————————————————

جوانی ستاره ای است که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع می کند
ژوبرت

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟

دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!


 

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : ABD

 

  •  
  • طريقه اداي برخي از نمازهاي مستحبی
  • نماز شب 11 ركعت مي‌باشد كه چهار نماز 2 ركعتي به نام نماز شب و يك نماز 2 ركعتي به نام نماز شفع و يك نماز 1 ركعتي به نام نماز وتر دارد كه بعد از حمد سه مرتبه سوره اخلاص خوانده مي‌شود و در حال قنوت 70 مرتبه مي‌گويد: «استغفرالله الله ربي و اتوب اليه» و براي ...

 

به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ

سلام.خوشحالم که به دیدارمن امدید.خوشحال میشم با نظراتتون بهم کمک کنید .امیدوارم از وب خودتون خوشتون بیاد و لحظات خوبی راداشته باشید.بازم بهم سر بزنید... آرزومند آرزوهایتان هستم.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوانAndroidو آدرس lordabd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

حالا دیدید که موافق موافق موافقم...پس دل دل نکن... لینک کن...





نويسندگان